رویکرد روانکاوانه در رابطه با اثرات گوناگونی که یک فرد در طول طلاق تجربه می کند ، همچون انتقاد از خود ، افسردگی ، خشم و عصبانیت ، احساس گناه ، محرومیت و نیز رهایی آسودگی ، شادی ، احساس قدرتمندی و چگونگی کار بهترین روانکاو با آن ها و فهم این احساسات می باشد . نظریه روانکاوی بر روی گذشته ی افراد و دوران کودکی و بخش نا هشیار تاکید می ورزد و مواردی که در ادامه گفته شده بر اساس نظریه روانکاوی می باشد طبق مطالعات روانکاوی می توان گفت که طلاق نتیجه ی کمبود های رشدی مهم می باشد . زوج درمانگران معمولا با زوجینی کار می کنند که استرس زیادی را به خاطر تعارض در سطح خود آگاه ،، که تابعی از عوامل فرهنگی ، اجتماعی و محیطی  می باشد ، تجربه می کنند . به عنوان مثال زن و شوهر ممکن است رابطه ی مناسبی با یکدیگر داشته باشند و از علایق مشابهی نیز برخوردار باشند . ولی به طور چشمگیری به خاطر تفاوت های فرهنگی ، خانوادگی ، اقتصادی ، مذهبی و اعتقادی باشد . تعارض های زناشویی و طلاق می تواند آسیب قابل ملاحظه ای ایجاد کند . تست ازدواج در مراحل قبل از ازدواج و جلسه های مشاوره در آن دوران می تواند میزان تناسب شخصیت افراد ، اختلالات روانی ، میزان تفاوت های اساسی که می تواند در آینده تاثیر گذار باشد را شناسایی کند و افراد را از تهدید های رو به رو شده با طلاق و جدایی ذور می کند . به عبارتی افراد بر اساس پیشرفت دانش روانشناختی می توانند ازدواج موفقی را تجربه کنند . 

انتقاد از خود :

فرد بر این باور است که اگر واقعا دوست داشتنی باشد ، همسرش با او می ماند و نیاز هایش را بر آورده می سازد . سرزنش خود به خاطر شکست عاطفی ، احساس ناخوشایندی را که او قبلا از والد خود به خاطر بر آورده نکردن نیاز های نشات گرفته از خود شیفتگی داشته ، دوباره زنده می کند . قرار دادن خود به عنوان کانون سرزنش ، در امان ماندن فرد مقابل را از خشم این فرد و همچنین انکار ترس و ابراز خشم را در بر دارد . 

افسردگی :

یکی از وظایف اساسی رشدی اساسی کنار آمدن با نقاط قوت و ضعف خود و نقاط قوت و ضعف دیگران است . به این فرایند ثبات شخص یا شی می گویند . جایی که ثبات شی به دست نیامده باشد ، فرد حتی برای از دست دادن فردی که به اشتباه فکر می کرده که می تواند نیاز های عاطفی او را ارضا کند نیز احساس افسردگی می کند . فرد خود را آدمی بی احساس توصیف می کند و گاهی اوقات نیز به روابط نا مشروع زود گذر و نا خوشایندی که ممکن است دفاع علیه احساس افسردگی باشد ، روی می آورد .

خشم :

افراد در این دوران ممکن است که دچار خشم نسبت به همسر خود شوند و ممکن است که حالات بد و دشواری را در خود تجربه کنند . روانشناسی طلاق به فرد کمک می کند تا این خشم خود را بشناسند و آن را بپذیرند . 

گناه :

همسری که فرایند جدایی و یا طلاق را شروع می کند ، ممکن است تا حدی احساس گناه کند و این احساس گناه و احساس ذهنی رها شدن ممکن است مانع سرمایه گذاری عاطفی جدید شده و یا در آن اختلال ایجاد کند و حتی ممکن است باعث ایجاد الگوی دوره ای از جدایی و به هم پیوستن مجدد گردد .

محرومیت :

افرادی که ازدواج آن ها به طلاق ختم شده است ، از احساس فریب خوردگی در ازدواج صحبت می کنند و توانایی خودشان برای این که روزی رابطه خوشایند دیگری داشته باشند را مورد تردید قرار می دهند  . از دیدگاه روانپویشی ، این احساسات ، پیامد شکست در یکی از مراحل رشدی است که در آن فرد احساس کرده از نظر عاطفی محروم مانده است زیرا افراد در هر مرحله از رشد از همان دوران ابتدایی زندگی نیازهایی دارد که اگر به موقع ارضا نشوند در بزرگسالی مشکلاتی را ایجاد خواهد کرد . 

رهایی و شادی :

شاید فرد پس از طلاق ، احساساتی نظیر شادی و خرسندی را تجربه کند و در خیال خود خوشی ها ،ازدواج  و یا رابطه ای جدید که با توجه به آزادی و تنها شدن انتظار دارد را بپروراند . این شرایط منجر به پنهان ماندن عدم امکان ارضای نیاز او برای یک والد عاشق و مهربان بودن می شود . ولی افراد در این دوره باید واقع بین شوند و کاملا منطقی به قضایا نگاه کنند .

قدرتمندی :

طبق نظر مشاور خانواده تلفنی برخی افراد بعد از طلاق احساس شادی و قدرتمندی دارند . این احساس به خاطر خیالپردازی هایی که در مورد قبلی اشاره کردیم نیست ، بلکه به خاطر این است که این جدایی یکی از موفقیت های قبلی در روابط ناخوشایند با پدر و مادر را تجسم می کند . در چنین مواردی ، همسر فرد به طور نا خود آگاه نقش پدر و مادر را برای او ایفا می کند و فرد توسط طلاق حس برتری بر وابستگی دوران کودکی و ناتوانی در جدایی از والدین محروم کننده را لمس می کند . بر اساس این موضوع چون فرد هرگز تعارض و منبع اصلی درونی خود را که همان مشکلات با والدین است حل نشده باقی گذاشته بر زندگی او و افکار او تاثیر می گذارد و در نتیجه این احساس قدرتمندی فرد واقع بینانه نیست .