بالبی از اصطلاح دلبستگی برای اشاره به نوع خاصی از رابطه استفاده می کند که در آن فرد پیوند هیجانی با دیگری را شکل می دهد. روابط دلبستگی در سراسر طول عمر روی می دهند، اما تمرکز اصلی پژوهش های بالبی بر دلبستگی در دوران کودکی قرار داشته است. او به مشاهده ی نوزادانی پرداخته که به دلایل پزشکی از مادرانشان جدا شده اند نوزاد از سه مرحله که بالبی که آنها را  اعتراض، ناامیدی و جدایی نامیده است گذر می کند.

طبق گفته روانشناس خوب در خلال مرحله ی اول یعنی اعتراض نوزاد به شکل آشکار برآشفته و نابسامان است. او اغلب با صدای بلند گریه می کند گهوارهاش را تکان می ده‌د خود را به زمین می اندازد و مشتاقانه به هر صدا یا تصویری که نوید آمدن مادر گمشده اش را دهد، توجه نشان می دهد.

مشاور خانواده می گوید در مرحله ی دوم ناامیدی رفتار نوزاد بازگوکننده ی حس درماندگی اوست فعالیت او کاهش یا حتی خاتمه یافته و گوشه گیر و منفعل می شود. در این مرحله او دیگر هیچ درخواستی از افراد پیرامون خود نمی کند و در ظاهر در حالت سوگواری فرو می رود.

اما مرحله ی سوم جدایی است که بیش از همه فریب دهنده است نوزاد دوباره علاقه ی بیشتری را به محیط نشان می دهد او دیگر پرستارها را طرد نکرده و حتی لبخند زده و اجتماعی می شود بالبی عنوان کرده است که بیشتر افراد این مرحله را به درستی متوجه نشده و فکر می کنند طفل بهبود یافته است اما وقتی مادر با وی ملاقات می کند تفاوت مشخص می شود او به گونه ای از مادرش استقبال می کند که گویی به زحمت او را می شناسد بنابراین نه تنها او را در آغوش نگرفته که حتی ممکن است بی احساس و دور باقی بماند و به جای گریه کردن از وی روی برگرداند، گویی همه ی علاقه به مادرش را از دست داده است.

مطب مشاوره تاکید دارد که نوزادانی که به نظر می رسد با یک برآشفتگی مداوم زندگی می کنند او بیان کرده است که آنها از یک امنیت بنیادین که از یک پیوند قوی حاصل می آید بی بهره اند. در زبان نظریه دلبستگی آنها دارای یک دلبستگی نا ایمن هستند. کودکی که دارای دلبستگی ناایمن است اطمینان خاطر ندارد که مادرش در مواقع نیاز در کنارش حضور داشته باشد. کودکی که به مرحله ی جدایی رسیده یاد گرفته است که در قبال نابسامانی حاصل از عدم امکان اتکا به مادر با بی اعتنایی کردن به حضور یا عدم حضور وی از خود حمایت به عمل آورد. معادل این موقعیت در بزرگسالی می تواند مشارکت نزدیک در رابطه در حالی باشد که به دیگری اجازه ی بیش از حد مهم شدن را نمی دهد یا از جمعیت فرار می کند 

روانشناس خوب می گوید دلبستگی ایمن به کودک کمک می کند تا با سهولت بیشتری جدایی حاصل کند این کودک ناایمن است که به مادر خود می چسبد و از این می ترسد که مادر در صورت جدایی تا ابد او را ترک کند. کودک ایمن در محیط های ناآشنا با اطمینان از حمایت و دلبستگی مادر از آن به عنوان پایگاهی مطمئن به جهت اکتشاف محیط استفاده می کند . 

اساس نظریه دلبستگی در مطالعات مرکز مشاوره  برای روابط بزرگسالان را اهمیت رابطه ی دلبستگی و اثرات مخرب فقدان آن تشکیل می دهد درک این مطلب به ما کمک می کند تا هیجان های شدیدی که در زمان مورد تهدید واقع شدن پیوند دلبستگی در رابطه ی نزدیک روی می دهند را بفهمیم .


بالبی بیان کرده است که  کودک نمادی از خود و دیگران را در وجود خویش درونی می سازد که نام آن ها را الگوهای عملی درونی نامیده است. مطالعات مطب مشاوره می گوید این الگوها بیانگر شیوه ی نزدیک شدن فرد به دیگران در طول زندگی هستند. او معتقد بود که یک دلبستگی ایمن مستلزم آن است که فرد دارای الگویی از خود به عنوان یک فرد شایسته ی دلبستگی ایمنن و نیز الگویی از دیگران به عنوان افراد قابل اتکا برای دلبستگی باشد این الگوها در کودکی پایه ریزی می شوند اما می توانند در نتیجه ی تعامل های بعدی در دوران بزرگسالی تغییر ودگرگونی یابند.

بالبی پیشنهاد کرده است که افراد دارای دلبستگی ایمن دارای اعتماد به نفس بالاتر و عملکرد و کارکرد بهتر در زندگی هستند به طور یقین این موضوع صحیح به نظر می رسد اما بدین معنا نیست که احساس کفایت به طور کامل فقط به دلبستگی ایمن مربوط میشود. این ممکن است در مورد کودکان درست باشد اما در مورد بزرگسالان نه دلبستگی ایمن باعث افزایش احساس کفایت بزرگسالان میشود اما بخشی از احساس کفایت بزرگسالان نیز از  چگونگی ارزیابی عملکردشان در مقابله با چالشهای زندگی صرف نظر از رابطه ی صمیمانه شان نشأت می گیرد. 

کار بالینی با زوجها  تا حد زیادی با جداسازی حیطه ی عزت نفس از حیطه ی دلبستگی غنی و پربار می شود. حیطه های دلبستگی و عزت نفس از دیدگاه الگوی امنیت هیجانی الگوهای عملی از خود و دیگران از دو حیطه ی اصلی تشکیل میشوند: دلبستگی و عزت نفس این دو حیطه شامل پیام های عاطفی هستند که نقش عمده ای در ماجراهای هیجانی زوج های آشفته دارند. حیطه ی دلبستگی تا حد زیادی شامل احساسات ما در مورد رابطه تعهد و قابل اتکا بودن فرد دیگر است و حیطه ی عزت نفس شامل احساسات ما در مورد خود و همسرمان به عنوان یک فرد می باشد. اگرچه گاهی این دو حیطه هم پوشی ،دارند اما به طور کلی با یکدیگر متفاوتند